شناسهٔ خبر: 93459 - سرویس فرهنگ
نسخه قابل چاپ منبع: مهر

نسخه های اولیاء خدا برای رهایی از خطورات نفسانی ذهنی

قرهی43 آیت الله قرهی در درس اخلاق اخیر خود گفت: راه کنترل نفس و رسیدن به مقام انسانیت، برون‌رفت از رذائل است و راه برون‌رفت از رذائل، برون‌رفت از خواطر نفسانی و شیطانی است.

به گزارش نماینده از مهر، سیصد و سیزدهمین جلسه درس اخلاق آیت‌الله قرهی با موضوع : مراقبه که در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد برای علاقه مندان در پی می آید.

چه کنیم خطورات ذهنی‌مان، در قلب، ساکن نشود

راه کنترل نفس و رسیدن به مقام انسانیت، برون‌رفت از رذائل است و راه برون‌رفت از رذائل، برون‌رفت از خواطر نفسانی و شیطانی است. بیان کردیم خواطر اربعه داریم: خواطر ربانی، ملکی، نفسانی و شیطانی. به نظر می‌رسد برخی از بزرگان به علت حرمت قائل بودن برای خواطر ربانی و ملکی، آن‌ها را در ابتدا بیان کردند. اما به حقیقت انسان باید خاطر نفسانی را کنترل کند تا به مراحل خواطر ملکی و ربانی برسد. گرچه این خواطر، جفت جفت هستند. انسان از خاطر ملکی به خاطر ربانی سیر صعودی پیدا می‌کند و از خاطر نفسانی به خاطر شیطانی، نزول از سفلی به أسفل می‌یابد.

اما خاطر یعنی آن چیزی که بر قلوب انسان‌ها می‌گذرد و هیچ کس نیست که از خواطر، بهره نداشته باشد. یعنی انسان بی‌خواطر در عالم موجودیت ندارد. منتها بعضی که به مقام حقیقت انسانیت رسیدند، در خواطر ربانی، بالنهایه و اقل آن، خواطر ملکی، سیر و سلوک دارند و سالکین الی الله از این خاطر ملکی به خاطر ربانی، سیر صعودی پیدا می‌کنند و حال آن‌ها، حال بندگان حقیقی خدا می‌شود.

اما یک نکته مهم این است که اولیاء خدا و بزرگان در تفسیر خاطر بیان می‌کنند: هر چه بر قلب آدمی وارد شود، چه به صورت خطاب یا تشویق یا نوع دیگر باشد، خواطر نام دارد.

نکته بسیار مهم که ما در بحث قلب - که کتابی هم به نام «دلت کجاست»، با توجه به مضامین آن جلسات چاپ شده است، اعم از این که قلوب مختلف است و برخی قلب‌ها، الهی است و ... - بیان کردیم این بود که منظور از قلب، باطن است و آن مرکز ادراکات انسانی است.

البته یک نکته بسیار مهم که باید در آن تأمل کرد، این است که هر چه بر ذهن خطور پیدا کند، عنوان خاطر قلبی نیست که به فضل الهی، این نکات را در بین مباحث بیشتر توضیح می‌دهیم؛ چون بحث بسیار مهم، عالی و کارگشایی است که به فضل الهی در آن، راه برون‌رفت از خواطر نفسانی و شیطانی را با توجه به نسخه‌هایی که اولیاء خدا داده‌اند، مطرح می‌کنیم.

قسمتی از آنچه به ذهن خطور می‌کند، بر قلب ورود پیدا می‌کند و این‌جاست که آغاز حرکت به سوی خوبی‌ها و یا نعوذبالله به بدی هاست. این که تبیین می‌شود اس و اساس خطورات بر قلب است، به این دلیل و برهان است: ذهن، گذراست؛ یعنی یک چیزی بر ذهن می‌گذرد. گرچه اولیاء خدا نسبت به مطالب نفسانی و شیطانی ذهنی هم، بیان می‌فرمایند: بلافاصله لفظ استغفار را بیان کنید که در عالم که عالم اثر و مؤثر است، لفظ استغفار عامل می‌شود که آن خطورات ذهنی به قلب ورود پیدا نکند. گاهی خطورات ذهنی چون از همزات است - «أعوذ بالله السمیع العلیم من همزات الشیاطین و أعوذ بالله أن یحضرون إن الله هو السمیع العلیم» - به قدری نرم و گذراست که انسان نمی‌فهمد.

لذا اولیاء خدا یک نسخه دیگر دادند که من در همین ابتدا بیان می‌کنم. می‌گویند: دلیل این که نبی مکرم، محمد مصطفی(ص)، هم از باب تطهیر خطور نفسانی و شیطانی ذهنی برای امتش و هم از باب ترغیب و تشویق آنان، بیان فرمود: من نبی مکرم، در روز، حداقل هفتاد مرتبه، استغفار می‌کنم. خود این استغفار نکته بسیار مهمی است و یک دلیل این که در اذکار رجب المرجب و حتی شعبان‌المعظم، استغفار زیاد است و به ما دستور داده‌اند استغفارات با الفاظ مختلفی در این ماه‌ها بیان کنید - که یک مقداری از آن‌ها را سید بن طاووس، آن آیت عظمی در کتاب اقبال تبیین فرموده‌اند و یک مقدار را هم آن مرد مخلَص الهی، آیت‌الله حاج شیخ عباس قمی در مفاتیح بیان فرمودند - برای این است که هم تطهیر قلب بشود و هم تطهیر ذهن. چرا؟ چون تا کسی تطهیر قلب و تطهیر ذهن نداشته باشد، آمادگی برای ضیافت الله ندارد.

حالا از این حاشیه، به اصل مبحث برمی‌گردیم و آن این که قبل از خطورات قلبی، خطورات ذهنی می‌آید، منتها گذراست و سریع رد می‌شود. اگر انسان در همان لحظه، استغفار کرد و نسخه دیگر این که بعد از استغفار، به ذات احدیت پناه برد و حداقل «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» گفت یا این که همان عبارت دعای قبل از طلوع و غروب آفتاب را گفت: «أعوذ بالله السمیع العلیم من همزات الشیاطین و أعوذ بالله أن یحضرون إن الله هو السمیع العلیم»، سبب می‌شود که این خطورات دیگر بر قلب وارد نشوند. اگر آن خطورات نفسانی و شیطانی ذهنی و همزات بر قلب ورود پیدا کند، دیگر در آن‌جا سکنی می‌گزیند.

چون قلب، حریم است. این که بیان فرمودند: «القلبُ حَرَمُ الله ِ، فلا تُسْكِنْ حَرَمَ الله ِ غَيرَ الله» [۱]، همین است. غیر خدا در قلب بیاید، معلوم است که او هم ساکن می‌شود. یا باید خطورات شما، ملکی و ربانی شود که آن‌ها بر قلبت ساکن شود و یا خطورات نفسانی و شیطانی است که آن هم وقتی بر قلب وارد شود، در آن سکنی می‌گزیند.

لذا بحث استغفار وقتی که خطورات بر ذهن آمد، به همین دلیل است که راه ورود به قلب آن گرفته شود. مثلاً نعوذبالله به ذهنی ورود پیدا می‌کند که فلان جا بساط گناه آماده است، به آن‌جا بروم؛ بلافاصله باید استغفار کند. نسخه این است: همان لحظه استغفار کن و بلافاصله هم اعوذبالله بگو.

در کنار این نسخه‌ها، باز اولیاء خدا مطلب دیگری را نیز بیان می‌فرمایند، بیان کردند: ما انواع صدقه داریم. یکی از صدقات، صدقه بعد از ذنب است که بیان شده: اگر کسی نعوذبالله مبتلای به گناهی شد، بلافاصله بعد از استغفار، توبه، انابه، گریه، ناله، فغان و پناه بردن به خداوند و بیان «أعوذ بالله السمیع العلیم ...»، صدقه بدهد.

اولیاء خدا می‌فرمایند: یک نوع از صدقات هم صدقه در باب خطورات ذهنی است. چون در این حال، درست است که هنوز به خود ذنب مبتلا نشده است، اما عندالاولیاء، یعنی عندالانسان الکامل، یعنی به حقیقت عند العبد بما هو العبد، همین خطورات ذهنی را یک نوع ذنب می‌دانند. منتها ما یک ذنب صغیر و یک ذنب کبیر داریم. همان‌طور که گناهان صغیره و کبیره می‌گوییم. این خطورات ذهنی هم عندالعرفا و الاولیاء، به عنوان ذنوب اصغر است.

اولیاء می‌فرمایند: اگر تو آدم درستی بود، اگر جدی انسان بودی، اگر واقعاً عبدالله و بنده خدا بودی؛ نباید این فکر گناه بر ذهن تو ورود پیدا می‌کرد، چون اگر آن را کنترل نکنی، بر قلبت سکنی می‌یابد.

بهترین جایگاه برای پیشگیری از انجام گناه

اگر انسان بتواند ذهن خود را از این مطالب نفسانی و شیطانی خالی کند، دیگر راه ورود آن بر قلب را می‌بندد و بدین ترتیب می‌تواند ار رذائل دوری کند. اما اگر این خطورات بر ذهن کسی وارد شد، ذنب اصغر است؛ چون هنوز مبتلا نشده است و آن خطورات، هنوز بر عرصه عمل کشیده نشده است.

این حالت، عندالله، مکتوب نیست. ‌پروردگار عالم به قدری کریم است که تا انسان، عمل زشت و گناهی را انجام نداده باشد، برای او نمی­نویسد. گرچه برعکس باز به قدری کریم است که اگر کسی نیت عمل خیری را داشته باشد، حتی قبل از انجام دادن آن، ثوابش را برایش می‌نویسد.

خیلی عجیب است آن طرف نعوذبالله نیت گناه کرد و در ابتدا به ذهنش گذشت و بعد به قلب او خطور پیدا کرد، یعنی استغفار نکرد، أعوذبالله نگفت و صدقه­ای نداد، از خودش بدش نیامد، نگفت: تو عجب آدمی هستی! مگر انسان نیستی! این چه فکری بود به ذهنت آمده! از خودش متنفر نشد، حالش از خودش بهم نخورد و ...، لذا آن خطورات در قلبش سکنی پیدا کرد. حالا برنامه را می‌چیند، جورچین را درست می­کند که خودش را با این اعضاء و جوارح و مرکب که امانت در دست ما است، مبتلا کند و نعوذبالله گناه کند؛ اما پروردگار عالم می­گوید: تا گناه نکردی، من چیزی برایت نمی­نویسم، این‌قدر کریم است، ولو خطورات نفسانی و شیطانی او، خطورات قلبی هم شده باشد.

پس چرا به این خطورات می­پردازیم؟ دلیل این است که این خطورات و وسواس به قدری پیش می­آید که یک موقع انسان خدای نکرده می­بیند مبتلا شده؛ یعنی همین خطورات، گاه انسان را به عرصه عمل می­کشاند و خواسته یا ناخواسته، می­بیند خدای ناکرده زبانش به تهمت باز شده، گوشش به شنیدن غیبت و تهمت و ترانه­های آنچنانی باز شده، پناه به ذات احدیت یک موقع نعوذبالله در بستر حرام رفته و ...

لذا این مرحله کنترل و مراقبه در باب ذهن و قلب، بهترین جایگاه است که انسان مبتلا نشود. همان‌طور که در باب مطالب جسمانی - که أولی بر آن، مطالب روح است که راکب بر این جسم است و این جسم، مرکب آن است - بیان می­کنیم: پیشگیری بهتر از درمان است.

چون وقتی انسان مبتلا شد، ای بسا دیگر نخواهد درمان کند و اجازه ندهند. مثال بزنم، دیدید بعضی­ها که مرض قند می­گیرند و خدای ناکرده به دیابت و امثال این‌ها مبتلا می­شوند، نمی­توانند خود را کنترل کنند و اتفاقاً مدام دلشان شیرینی می­خواهد و امکان دارد خودشان پنهانی هم بروند و شیرینی بخورند.

یک بنده خدایی بود که پایش را به خاطر همین مرض قند، قطع کرده بودند، اما ما بعداً شنیدیم که به نوه­اش، پنهانی پول می­داده که برود برایش شیرینی بخرد.

یعنی وقتی انسان مبتلا شد، دیگر بدنش می­طلبد. لذا عزیز دلم! ای بسا دیگر نتواند ترک کند و این یک خصوصیت مهم است که وقتی مبتلا شد، دیگر برون‌رفت از آن، برای او، سخت می­شود.

گر چه نهایت این قضیه، تنفر است. حالا مفصل این را بعداً بیان می­کنیم که اصلاً نهایت ذنب و به ظاهر حلاوت ذنوب - که عند الاولیاء حلاوت ظاهری و کاذب تبیین می­شود - تنفر است. این یک قاعده است و برای همه هم هست، حتی آن‌هایی هم که به ظاهر خیلی مبتلا هستند، همین‌گونه خواهند شد. مگر دیگر یک کسی، خودش جزء شیاطین بشود. یعنی دیگر صورت ظاهر آن، انسان است، «من الجنة و الناس». وقتی پرودگار عالم تبیین به ناس می­کند؛ یعنی این دیگر  خودش، شیطان مجسم می­شود که خدا نیاورد، اگر انسان به آنجا برسد که شیطان مجسم بشود، وامصیبتاست، گرفتاری دارد و بدبخت می‌شود.

لذا اول از همه، باید سریع از این خطورات ذهنی جلوگیری شود. چون اگر بر قلب وارد شد و سکنی جست، دیگر معلوم نیست چه بلایی بر سر انسان می‌آید. اما جالب این است که پروردگار عالم می­فرماید: تا به عرصه­گاه عمل نرسیده، من گناه نمی­نویسم، اما در مقابل هم می­فرماید: اگر عمل خیری به ذهنتان خطور پیدا کرد، من بلافاصله برای همان نیت شما ثواب می­نویسم.

صیام ماه رجب؛ تنبیه نفس و رسیدن به طهارت

پس بیان کردیم که قبل از خطورات قلبی، باید خطورات ذهنی را کنترل کنیم و نسخه­ای در مورد آن، دادیم که تا به ذهنت خطور پیدا کرد، همان لحظه استغفار کن، بعد أعوذبالله بگو، بعد صدقه بده. یعنی همان‌طور که یک صدقه را بعد از ذنب بیان می‌کنند، یک صدقه هم بعد از خطور ذهنی است که دیگر مواظب باشم و اصلاً این کار را نکنم.

حتی اولیاء خدا بعضی از تنبیهات را هم بیان کردند که این‌ها خیلی مناسب ما نیست. اما یکی از آن مطالب این است که برای اینکه ذهنشان را ذهن مصفائی بکنند و از این حال گناه بیرون بیاورند، خودشان را تنبیه می­کنند به اینکه صیام (روزه) بگیرند و یک دلیل این که در ماه رجب‌المرجب این همه به صیام تشویق شده است، این است که رجب‌المرجب، عنوان نهر است و ماه شستشوی گناهان است. ماه شعبان‌المعظم، ماه پوشیدن لباس تقوا است و در ماه مبارک رمضان «دعیتم فیه إلی ضیافة الله»، شما به مهمانی پروردگار عالم دعوت شدید.

لذا علتی که در این ماه، هم استغفار زیاد و هم صیام را تبیین می­کنند، همین است. آن بحث «أین الرجبیون» هم که روایت آن را در ایام اعتکاف خواندم، مال آن کسی است که أقل قضیه، حداقل یک روز در این ماه رجب، چه اول، چه وسط و چه آخر آن را روزه بگیرد که شاید مشمول آن «أین الرجبیون» شود. فردای قیامت منادی از بطن عرش ندا می­دهد: «أین الرجبیون»، یک عده بلند می­شوند که صورت‌هایشان نورانی است و حال آن‌ها، حال دیگری است و وضعشان فرق می­کند.

شاید یک مسئله آن، همین است که وقتی انسان روزه می­گیرد، خودش را تنبیه کرده تا بتواند نفسش را کنترل کند. به یک تعبیری چون روزه ماه رجب که واجب نیست، بحث وجوب فقط صیام ماه مبارک رمضان است، این که وجوب ندارد، ولی این‌جا از باب اینکه خود را تنبیه کند، روزه می‌گیرد؛ پس طبعاً تطهیر هم کرده، لذا طهارت به وجود می­آید.

چرا باید -نعوذبالله- بعد از هر گناهی، بلافاصله استغفار کنیم؟

حالا با این سبک، مجدد به بحث ورود پیدا می‌کنیم که این خطورات نفسانی از کجا می­آید؟ سر چشمه تمام خطورات نفسانی، همان‌طور که از اسم آن‌ها معلوم است، نفس اماره است که در مورد آن، به ما گوشزد کردند و لفظ عدو را برای آن آوردند.

معمولاً انسان وقتی لفظ دشمن را در مورد کسی می‌شنود، متوجه می‌شود که او دیگر دوست نیست، متوجه می‌شود دشمن یعنی می‌خواهد تو را نابود کند و نمی‌خواهد دیگر از تو، چیزی باقی بماند.

لذا با عناوینی در مورد این خطورات نفسانی که منشأ آن نفس اماره است، هشدار دادند که اگر این بیاید، بیچاره می‌شوی، مبتلای به گناه می‌شوی و حال تو، حال مذنب خواهد بود و گاهی دیگر خروج هم برای تو محال است. چون وقتی کثرت ذنب بیاید، این‌گونه خواهد شد.

این که بیان کردیم: اگر کسی نعوذبالله مبتلای به گناه شد و یک‌دفعه به خودش آمد که دید بدبخت شده است و خودش هم دیگر متنفر شد؛ در ابتدا با گریه و اشک، استغفارهای مختلف را تبیین کند و بعد هم «أعوذ بالله السمیع العلیم من همزات الشیاطین و أعوذ بالله أن یحضرون إن الله هو السمیع العلیم» بگوید و صدقه بدهد؛ یک دلیل و برهانش است که در همین جا، آن ذنب قبلی پاک شود. چرا؟

چون اگر این گناهان روی هم بیاید - که در روایات آن را بیان خواهیم کرد - به‌قدری سنگین می‌شود که برون‌رفت از آن محال خواهد بود و انسان را خفه می‌کند. لذا تا یک گناه انجام داد، اگر از ناحیه خداوند استعانت بگیرد، استغفار کند، اعوذبالله بگوید، بترسد، وحشت کند و گریه کند؛ قدرت برطرف کردن و پاک کردن آن را دارد و پروردگار عالم هم عنایت می‌کند و می‌گوید: برای او پاک کردم. اما اگر دو تا شد، دو تا هم سه تا، پنج تا، ده تا و ... شد؛ دیگر تمام است. خودش هم می‌فهمد تمام است.

گرچه آن ارحم‌الراحمین می‌فرماید: مأیوس نشو. در باب گناهان کبیره بیان کردیم که اصلاً خود یأس، یکی از گناهان گبیره است. اما وقتی دو تا ده تا شد، خود آدم هم می‌فهمد سنگین است و نمی‌تواند. لذا می‌گوید: هر گناهی که کردی، بلافاصله استغفار کن، اعوذبالله بگو و صدقه بده که روی هم جمع نشود. اگر روی هم جمع شود، دیگر نمی‌توانی و پاک کردن برای تو، محال می‌شود. حداقل قضیه اگر خودت هم یک موقعی بخواهی، یأس تو را فرا می‌گیرد و می‌گویی: با این همه گناه ...! شاید دیگر انسان درصدد برطرف کردنش هم نرود.

اتفاقاً وسواس الخناس در این‌جا هم زیاد می‌آید، می‌گوید: نه، نمی‌توانی. قبول کن، نمی‌توانی. مگر تو در ابتدای کار هستی!؟ مگر تو سال اولت هست!؟ تو ده سال، بیست سال است که بدبخت شدی! چقدر دخترها توسط تو، عفتشان از بین رفت!؟ تو می‌توانی توبه کنی!؟ هیهات بتوانی! خودت را فریب نده. تو که دیگر جهنمی و بدبخت هستی، حداقل در این دنیا، لذت ببر. تو چه مال‌هایی را خوردی، حالا می‌خواهی توبه کنی!؟ کدام توبه!؟ مگر توبه در مورد تو، معنا دارد!؟ می‌توانی اعلان کنی که من در این‌جا اختلاس کردم، در آن‌جا این کار را کردم و ...!؟ اصلاً جرأتش را داری که خانه‌ای که از همین راه لقمه حرام به دست آوردی، یک‌باره بفروشی و به مستأجری بروی!؟ آبرویت در خطر است!

لذا اگر همان لحظه اول که انسان، گناه می‌کند و این خطورات به ذهنش می‌آید، استغفار کند و به ذات احدیت پناه ببرد و صدقه بدهد و بعد گریه هم کند، کار او به این‌جا نمی‌رسد که این‌چنین وسواس‌الخناس او را وسوسه کند و مانع توبه کردن او بشود. او باید مدام برای خودش بگوید که یادش بیاید و خودش هم بدش بیاید و متنفر شود تا ولو شده - در روایت داریم - به اندازه بال مگسی اشکی از چشم او بیاید و چشمش تر شود که او را پاک کند. ظاهراً اشک، خودش عنوان طاهرترین طاهرها در مورد ذنوب است. یعنی اگر اشک بریزی، پاک می‌شود. چون اگر اضافه بشود، بیچاره می‌شویم.

برای همین، برای این که مبتلا به اضافه شدن ذنوب و مدام روی هم آمدن آن‌ها نشویم؛ باید این خطورات نفسانی را که منشأ آن، نفس اماره است؛ کنترل کنیم. این روایات، بی‌جهت نیست، برای این که فقط یک جمله زیبایی تبیین بشود، نیست، بلکه برای ما، راهبردی و کاربردی است و به ما هشدار داده و فرموده: «أعدي عَدوكَ نَفسُكَ التى بَينَ جَنبَيكَ» [۲] . چون من اگر بدانم دشمن است، دیگر مراقب هستم.

مراقب باشید که ستون پنجم دشمن را در وجودتان، حاکم نکنید!

اگر به من بگویند: یک نفر کنار شما هست که به ظاهر دوست شماست ولی می‌خواهد شما را بکشد؛ بالاخره انسان احتیاط می‌کند. یا این که اگر بگویند: او به عنوان دوست به تو نزدیک شده ولی می‌خواهد تو را به زمین بزند، آیا انسان احتیاط نمی‌کند؟ عقل سلیم می‌گوید: احتیاط کن.

حالا روایت به ما نمی‌گوید که فقط دشمن است، بلکه می‌گوید: دشمن‌ترین دشمن تو، همین نفس تو است، «أعدي عَدوكَ». لذا می‌گوید: از این نفس اماره است که به شیطان می‌رسی. شیطان از بیرون تو را وسوسه می‌کند، اما با این نفست «أعدي عَدوكَ»، این کار را انجام می‌دهد. اول طریق وسوسه است، بعد که با «أعدي عَدوكَ»، تو را فریب داد، یعنی دیگر دشمن در درون خودت هست و به تعبیری ستون پنجم دشمن شده است. اگر این تو را فریب داد و بر تو غلبه پیدا کرد، راه را باز می‌کند که دشمن بیرونی تو، داخل بیاید. شیطان می‌آید. وقتی هم که شیطان بیاید، دیگر تو ابزار شیطان می‌شوی. پس روایت به ما بیان می‌کند: هشیار! هشیار! بیدار! بیدار! که «أعدي عَدو»، نفس تو هست و باید مراقب باشی.

علائم خطورات نفسانی

    دعوت به گناه و جلوه دادن لذت ظاهری آن

لذا خطورات نفسانی از همین نفس، سرچشمه می‌گیرد. اما چه علائمی دارد؟

اولیاء الهی می‌فرمایند: اولین عامل خطورات نفسانی، این است که تو را دعوت به گناه می­کند؛ یعنی گناه را برای تو، خوب جلوه می­دهد. چون اگر انسان بداند که گناه، دشمنش است و بد است، آن را انجام نمی­دهد، اما وقتی گناه را لذت‌دار به او جلوه ­دهند، فریب می‌خورد. البته بعدها توضیح می­دهیم که این لذت، کاذب است. اما نفس انسان، این‌طور جلوه می­دهد که این، لذت دارد و إلا تا لذت در آن نباشد، صددرصد انسان مبتلای به گناه نمی­شود.

لذا اولین عامل همین است که نفس برای او شیرینی و لذتی را جلوه می­دهد و به او می­گوید: این کار را انجام بده. پس به واسطه آن شیرینی  و لذت، دیگر دلش می‌خواهد آن گناه را انجام دهد و مبتلا می ­شود.

در مثال مناقشه نیست، مثل افرادی که معتاد می­ شوند. در مرحله اول می­گوید: آن‌قدر هم که این‌ها می­ گویند، وابستگی نمی‌آورد. بارها خودشان در مشاوره­ها بیان کردند که اولین بار که مبتلا شدیم، دوستمان - که این همان نفسش است و فکر می­کند که دوستش از بیرون است - گفت: با یک‌بار طوری نمی­ شود، اگر زهر مار هم باشد یک بار است و اگر شیرینی هم باشد یکبار است، به امتحان کردنش می­ارزد. یعنی یک لذت دیگری را به تو تفهیم می ­کند و می­ گوید: تو دیگر بچه نیستی، بزرگ شدی، تو نمی­دانی که با یک بار کشیدن مبتلا نمی­شوی! اصلاً هر نوع ماده مخدری که باشد، با یک بار که چیزی نمی­شود. اما وقتی می­ کشند، آن طور که خودشان بیان می­ کنند، روی هوا می­ روند، شنگول می­ شوند و بعد آن قضایا برایشان پیش می ­آید. حالا دفعه دوم هم به سراغش می‌روند و کم‌کم دیگر عادت می ­شود و معتاد می‌شوند. یعنی دیگر آن بحث حس اولیه و لذت نیست و دیگر بدنشان طلب می­ کند.

کار ذنب هم همین است، خطورات نفسانی اول لذت گناه را جلوه می­ دهد و بعد عادت می­شود. در مثال مناقشه نیست، عرض کردیم حالتش، مثل حالت معتاد است. اول دعوت به گناه می ­کند، و در او حلاوت و شیرینی را تجلی می­ دهد - گرچه آن حلاوت و شیرینی حلاوت کاذب است، اما همان را برایش جلوه می ­دهد - و بعد از این قضیه، بلافاصله مبتلا می‌شود.

اصلاً این یک قاعده دو دو تا، چهارتا است. اگر  انسان به سمت بدی­ها رفت، آرام آرام از خوبی‌ها بدش می ­آید، دیگر نمی ­تواند و ظاهراً نفس هم اجازه نمی­ دهد که خوبی از او سر زند. لذا خودش کم کم نمازش را هم نمی­ خواند. چون وسواس الخناس به او می‌گوید: تو در بستر حرام بودی و با این نماز خواندن، خودت را مسخره می ­کنی! تو که گناه کردی، حداقل دیگر جانماز آب نکش، نماز یعنی چه!؟

لذا این خواطر نفسانی، اول دعوت به گناه و بعد از آن، دعوت به ترک واجبات می­کند؛ یعنی دیگر واجبات برایش معنی پیدا نمی‌کند. چون این لذت زیر دندانش رفته، لذا دیگر واجبات برایش لذت ندارد. موقعی این واجبات برایش لذیذ می­شود که لذت ترک لذت را بداند.

اگر لذت تـــرک لذت بدانی                  دگر لذت نفــس لذت ندانی

حالا چرا وقتی خطورات نفسانی انسان را به گناه دعوت کرد، از آن طرف بلافاصله دعوت به ترک واجبات می­ کند؟ چون این دو با هم، هم‌خوانی ندارند و جمع ضدین می­ شوند که محال است. اصلاً این قاعده است که گناه و اطاعت پروردگار عالم با هم دشمن هستند. آن که مبتلا به گناه شد، به خودی خود، درون خودش حس می­ کند که اطاعت ظاهری‌ ‌اش دیگر به درد نمی­خورد، پس برای چه انجام دهد!؟ در ابتدا می‌گوید: چرا نماز اول وقت، نماز جماعت و ... بخوانم!؟ یعنی این‌ها دیگر برایش معنا پیدا نمی­کند و بعد کم کم خود نماز هم برایش بی‌معنا می‌شود و حالش، این‌چنین تغییر می­کند. پس اولین علامت خطورات نفسانی و شیطانی، همین است.

    تساهل و تسامح در انجام تکالیف الهی

دومین علامت خطورات نفسانی، تساهل و تسامح در انجام تکالیف الهی است. یعنی حالش به سمت دیگری می­رود، تا جایی که اولیاء خدا بیان می­ کنند: چه در عبادات و چه در غیرت نفسانی هم ضعیف می ­شود.

وقتی خودش مبتلا به گناه شد، از اثرات منفی خطورات نفسانی، این است که نمی­تواند در مورد دیگران هم غیرت به خرج دهد. حالا که خودت مبتلایی، نمی­ توانی بگویی: همسرم نه، دخترم نه، پسرم نه، دیگری نه. لذا همین عامل می­شود که یک موقعی، کسی که تا دیروز غیرت و عفت داشت، امروز بی‌غیرت و بی‌عفت می­ شود و دیگر برایش مهم نیست که همسرش با کسی دست بدهد یا ندهد، یا حتی پناه به ذات احدیت در بستر حرام با دیگری باشد یا نباشد و... و. . چون مبتلا شده و وقتی مبتلا شد و این خطورات آمد، حال او را متغیر می­ کند.

به تعبیر دیگر حد یقف ندارد که شما فکر کنی اگر فلان گناه را انجام دادم، همین­جا متوقف می­ شود. بلکه همین‌طور به مطالب دیگر مبتلا می‌شوی تا جایی که همه خصایص انسانی که انسان بما هو انسان دارد، از دست می‌دهی و طوری می­ شود که دیگر نه تنها این خصایص انسانی از بین می­رود، بلکه آن چیزی که تا دیروز ضد انسانیت بود، انسانی می­شود و دیگر ابایی از بیان کردنش ندارد. به عناون مثال دیگر ابایی ندارد از اینکه بگوید ازدواج هم­جنس‌گراها، قانویی و حق است.

لذا به خصایصی باور پیدا می‌کند که اصلاً خصایص انسانی نیست و بدتر از حیوان است «كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَل» [۳] . کسی در عالم ندیده، یعنی چنین چیزی نیست و نخواهد بود، حتی در آینده هم نمی­توانید موردی پیدا کنید که حیوان با حیوان هم‌جنس خودش باشد، حیوان ابداً این کار را نمی ­کند، اما بشر آن‌قدر رذل و پست می­ شود «كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَل»، کارش به جایی می­رسد که این را قانون و از حقوق انسانیت می ­داند. می­ گوید: این حقش است، دلش خواسته این طوری زندگی کند، به کسی مربوط نیست. ببینید این خطورات نفسانی تا کجا پیش می­رود!؟ ببینید چقدر حال را عوض می ­کند!؟

مسائل دیگر را إن­شاءالله در جلسه بعد بیان خواهیم کرد.

مبارزه‌ای که مانند مبارزه با دشمن، واجب است!

لذا همان‌طور که بیان کردیم ما باید به این باور برسیم که نفس ما، دشمن‌ترین دشمن ما است و این روایت «أعدي عَدوكَ نَفسُكَ التى بَينَ جَنبَيكَ» را فقط برای قشنگی نفرمودند. وجود مقدس حضرت موسی الکاظم(صلوات الله و سلامه عليه) می­فرمایند: «جاهِدْ نَفْسَكَ لِتَرُدها عَن هَواها، فإنهُ واجِبٌ علَيكَ كجِهادِ عَدُوكَ» [۴] براى بازداشتن نفْس خود از خواهش‌هايش، با آن، مبارزه كن كه مبارزه با نفْس، همچون مبارزه با دشمنت، بر تو واجب است.

یعنی با نفس خودت برای خواهش‌های بیخود، هواهای نفسانی و طلب‌های بیجا، مبارزه کن. به او بگو: تو غلط کردی طلب می‌کنی، به او بگو: نه، با او مبارزه کن. حضرت می ­فرمایند: مبارزه با نفس واجب است، همان طور که تو جهاد با دشمن را واجب می‌دانی.

واعظ درونی نداشتن و تسلط شیطان!

پس انسان حتماً باید جهاد با نفس را لازم بداند و نگذارد خطورات نفسی به قلب برود و عقل را تعطیل کند. حالا بعدها بیان می‌کنیم که تعطیلی عقل یعنی چه.

حضرت در روایت دیگری می­فرمایند: «مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ مِنْ‌ نَفْسِهِ‌ وَاعِظٌ، تَمَكنَ مِنْهُ عَدُوه» [۵] هر کسی عقل و تدبیرش را مورد استفاده قرار ندهد، دشمنش، یعنی شیطان (چه انسی و چه جنی، «من الجنة و الناس») بر او مسلط می­ شود.

چون همان‌طور که بیان شد، اگر انسان هواهای نفسانی خود را مراقبه نکند و از درون خودش واعظی نداشته باشد، دشمن به راحتی او را فریب می­دهند و منحرفش می­ کنند.

تمام مبارزات اولیاء خدا و انبیاء و جهادها و جنگ­های جسمانی، برای این است که با آن کسانی که می­ خواهند با روح بشر مخالفت کنند، مبارزه شود. لذا ببینید چطور این قدر بی‌حیا می­ شوند که ... - شرمم می­آید بعضی از چیزهایی که می­ شنویم و گزارشاتش می­آید، روی منبر عرض کنم - با شبکه‌هایی که درست می­ کنند، به هم خبر می‌دهند که آمدی، با فلان چیز در مجلس ما بیا و ... حیا را از بین بردند و بی‌حیایی را آوردند. گاهی آش‌هایشان آن‌قدر شور می­شود که خود آن طرفی‌ها هم صدایشان درمی ­آید!

عزیز دلم! اگر انسان یک لحظه از مقام انسانیت خارج شود، همین می­ شود. واقعاً فردا در مقابل حیوان، خجلیم. حیوان می‌گوید: ما کجا همجنس‌بازی کردیم!؟ ما کجا فلان عمل را انجام دادیم!؟ تو انسان بودی! اگر به ما بگوید: تف بر این انسانیت تو، چه داریم بگوییم!؟ خدا گواه است وحشتناک است!

میان ماه من تا ماه گردون ...

لذا به این مبحث تخلیه رذائل خیلی دقت کنید، بحث زیبایی است که إن‌شاءالله در ادامه، راه‌های برون رفت از رذائل را بیان خواهیم کرد و بعد خواهیم گفت که خواطر ملکی یعنی چه و آن حالاتی که باید داشته باشیم تا به خواطر ربانی ورود پیدا کنیم، چیست؟ وقتی انسان آن خواطر ربانی و این خواطر نفسانی را ببیند، آن‌وقت خودش می­فهمد چقدر رذل شده و بعد می­فهمد که لذت نبوده و بدبختی بوده است. وقتی لذت حقیقی را چشید، آن‌وقت می­فهمد که آن‌ها هیچ نبوده است.

در مثال مناقشه نیست، مع‌الأسف ما باید همین مثال‌های مادی را بزنیم که متوجه شویم. دیدید بعضی‌ها با این که خودشان خانه و ماشین و ... دارند، اما تا می‌بینند فرد دیگری خانه و ماشین آن‌چنانی دارد، می‌گویند: این­ها زندگی می­ کنند و ما هم زندگی می­ کنیم! مع‌الأسف بشر، این‌گونه در مادیات غرق است. حالا وقتی هم بفهمد آن مقام خطورات ربانی یعنی چه، تازه آن‌جاست که می‌گوید: عجب آن اولیاء و اعاظم کجا و ما کجا!؟

من این مطلب را قبلاً بیان کردم و باز هم می‌گویم، اصلاً مأمور به این هستم که همیشه عرض کنم: عزیزان من! والله، تالله، بالله، پروردگارعالم فقط آیت­الله بهجت، آیت‌الله قاضی و آیت‌الله خوشوقت نمی­خواهد، او می­ خواهد همه ما، آن حال را داشته باشیم، آن­ها الگو هستند، یعنی می­خواهد بگوید: قرهی! تو هم باید این‌طور باشی، یک یک من و شما باید این‌طور باشیم. به تو جوان عزیز می‌گوید: بله، اشتباه کردی، مبتلا شدی، گناه کردی، اما برگرد، می‌توانی، بله، «یُبَدِلُ اللهُ سَیِئاتِهِمْ حَسَناتٍ» تو را هم می‌برم و آیت‌الله العظمی بهجت می‌کنم. نه این که فقیه می‌کند، خیر، شاید یک کسی رشته‌اش چیز دیگری باشد؛ یعنی مقام تو را، آن مقام معرفتی و انسان بما هو انسان می‌کنم. عزیز دلم! خدا می‌خواهد همه ما این‌طور باشیم، همه ما انسان شویم. نفرمود: «لقد خلقنا المؤمن فی احسن تقویم»، نفرمود: «لقد خلقنا المسلم فی احسن تقویم». فرمود: «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم» هر کسی، در آن مقام احسن می‌تواند قرار گیرد. از من و شما این را می‌خواهد.

هر ساعت، یاد آقا!

عزیز دلم! یکی از راه‌ها این است که دائم توسل داشته باشیم. همان‌طور که عرض کردم از این به بعد هر ساعت، دعای سلامتی آقا را بخوان. شب هم اگر خواستی بخوابی، مثلاً ۱۱ می‌خوابی و ۳، ۴ بلند می‌شوی، ببین چند ساعت خواب بودی، به همان تعداد دعای سلامتی را بخوان. اوایلش این‌طور باشد که ساعت کوک کنی. مثلاً ساعت شش صبح داری بیرون می‌آیی، الان دعا را بخوان، هفت صبح ساعت کوک کن، هشت صبح ساعت کوک کن و ... که سر ساعت به تو هشدار بدهد که باید دعای سلامتی آقا را بخوانی، «فی هذه الساعه و فی کل الساعه» از خدا می‌خواهی که حافظ او باشد، پس من و تو هم باید این‌طور باشیم و هر ساعت یاد آقا باشیم. یکی از راه‌های برون‌رفت از رذائل و این که خطورات نفسانی بر انسان غلبه پبدا نکند و انسان در امان باشد، همین یاد آقاجان است. یاد آقاجان خیلی مطلب دارد.

زانوی غم بغل کردن آقا، بابت محبین مذنب!

این روایت را بخوانم که بدانیم چرا این‌قدر عرض می‌کنیم  با آقاجان صحبت کنیم و یاد آقاجان باشیم - به خصوص شب‌ها که عرض کردم دقایقی با آقاجان حرف بزنیم - صاحب امشب و فردا، موسی بن جعفر(صلوات الله و سلامه عليه)، راجع به وجود مقدس حضرت می‌فرمایند: «صاحب هذا الامر هو الطرید الوحید الغریب الغائب عن اهله الموتور بابیه» فرمودند: ایشان؛ یعنی آقاجان رانده شده است، طرید، تنهاست، غریب است. غریب‌ترین افراد، آقاجان است «الطرید الوحید الغریب الغائب عن اهله» ما هم اهل او هستیم. امام، أب امت است. «الموتور بأبیه» خون‌خواه پدرش است که منظور جد مکرمشان ابی‌عبدالله است. علاوه بر آن، خون‌خواه همه معصومین و موسی بن جعفری که زندان بود، نیز هست. همان‌گونه که بعضی اشاره کردند، خون‌خواه مادر گرامی‌شان، فاطمه زهراست.

آقا غریب است. با آقا حرف بزنیم. بگو: آقاجان! من نمی‌خواهم مبتلای به گناه شوم، آقاجان! دست من را بگیر. خدا گواه است عنایت می‌کند.

بگذارید این را به شما بگویم، عیبی ندارد. فرمودند: آن‌قدر آقا غریب و تنهاست که هر کسی ولو - تعابیر آن بزرگان را عرض می‌کنم، آن‌ها برای خودشان می‌گفتند، ولی برای آن‌ها نیست، برای امثال من است - مثل من بی سر و پایی هم آمد گفت: آقاجان! یابن الحسن! من آمدم. آقا می‌فرمایند: خوش آمدی.

خدا گواه است، به تک تک عضوهای طاهر و مطهر آن حضرت قسم، تمام کریمی پروردگار عالم، همه، تجلی در وجود مقدس آقاجان است. آن‌قدر کریم است که نمی‌دانی. اگر الان هم از بساط گناه بلند شده و آمده باشی، تا بگویی: یابن الحسن! دست من را بگیر، خودم می‌دانم خراب کردم، خودم می‌دانم جوانی‌ام را از دست دادم، قیافه‌ام را که خدا داده بود تصور کردم برای خودم است، بردم به گناه استفاده کردم، اما آقاجان می‌خواهم برگردم؛ این کریم دو دقیقه بعد طوری با تو برخورد می‌کند کأن اصلاً تو گناه نکردی.

نمی‌دانی چقدر آقا کریم است. من و شما نمی‌دانیم، بزرگان بیان فرمودند، ولی آنچه که معلوم است خیلی کریم است؛ یعنی غیر وصیف است، نمی‌شود گفت.

آقاجان! یابن الحسن! امشب شما عزاداری. آقاجان! این عزاداری، به نظر من حقیر، خیلی برای شما سخت نیست. سخت آن موقعی است که یک کسی اسم شما را صدا می‌زند، ادعای حب می‌کند اما وقتی پرونده دست شما می‌افتد، نگاه می‌کنی، می‌بینی پر از گناه است. از آن طرف چه بگویی!؟

آقاجان! ما می‌دانیم برای شما استخوان در گلو شدیم. نه می‌توانی ما را فرو ببری، نه بیرون بیاندازی. کسی جز ما را نداری. از آن‌طرف گناه می‌کنیم، خودت برای ما گریه می‌کنی.

من نمی‌دانم بتوانم بگویم یا نه، ولله العظیم آن مرد الهی ابوالعرفا فرمود: آقاجان را دیدند - نفرمودند: دیدم، حالا شاید خودشان ملاکشان بوده که همین طور هم است و خودشان بودند - که زانو بغل گرفته گریه می‌کند، سر را روی زانو گذاشته، فرموده: چه کنم از این محبین بی‌وفا!؟ چه کنم از این محبین مذنب من!؟ از آن طرف دوستشان دارم، محب من هستند، از آن طرف هم گناه کردند، چه کنم من!؟ زانو بغل گرفته، گریه می‌کند، می‌گوید: خدا! به حق مهدی، آن‌ها را ببخش.

دلش نمی‌آید ما را نفرین کند، تا به حال هم نفرین نکرده است. به خودش قسم تا به حال یک نفرین به هیچ کداممان نکرده، فقط نشسته گریه کرده، زانوی غم بغل کرده، گریه کرده.

آه! قربانت بروم آقاجان! امشب درب خانه خودت برویم یا جد مکرمت؟ چه کنیم آقاجان!؟ آقاجان! دست ما را بگیر. آقاجان! جد مکرمت باب الحوائج است.

یا باب الحوائج! ما دیگر رویمان نمی‌شود. امشب نمی‌خواهیم درب خانه آقا برویم، شما بیا ما را ببر. خودمان از خودمان بدمان می‌آید. شما را وصی قرار می‌دهیم، شما را شفیع قرار می‌دهیم، شما را واسطه قرار می‌دهیم.

...............................................

پی نوشتها؛

[۱]. جامع الأخبار : ٥١٨/١٤٦٨ .

[۲]. تنبيه الخواطر : ١/٢٥٩.

[۳]. اعراف/ ۱۷۹.

[۴]. تحف العقول : ٣٩٩ .

[۵]. نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص: ۱۲۴.             

نظر شما